●
براي همدم فرداهايم .......
به کدامين نام تو را خواهم خواند ٬
به کدامين آيين با تو عهد مهر خواهم بست ٬
به کدامين کلام با تو رازهاي تنهايي خواهم گفت ٬
هيچ نميدانم
اما تو نيمه ي فرداي من خواهي بود.......
امشب کدامين جاده با صداي قدمهايت به خواب رفته است ٬
کدامين ستاره نظاره گر شب تنهايي توست
و کدامين پنجره آغوش گرماي آفتاب فردا
هيچ نميدانم
اما تو نيمه ي فرداي من خواهي بود
نميدانم بين ما ديواريست ٬ شهري يا اقيانوسي ٬
هر چه هست ٬ نخواهد بود
فردايي که تو
عزم آمدن کني ......
در آن فرداي من و تو ٬
در آن بي پروايي دستها ٬
در حيراني نگاهها و
سنگيني نفسها ٬
هر آنچه را که گفتم باور کن عشق من ٬
از ايمانم به عشق و
از نيازم به تو ....
اما
اما
امـــــــــــــــــــا
باور نکن هرگز
حتي اگر شنيدي به مهر
که ظرفها را
من خواهم شست !
من بيزارم از اين کار عشق من ! بيـــــــــــــــــــــــزار !.....
در اين شب سياه ٬
با دستاني به سپيدي کف (!)
نوشتم به روزگار ٬
نوشتم به يادگار ٬
نوشتم براي تو .....
نوشته شده در ساعت 11:08 PM