-->


yekiazparis

:: Email ::


:: Musique ::




Ne me quitte pas


Ne me quitte pas-Jaques Brel

:: Archive ::


:: Remerciements ::

Blogger

mardi, mai 06, 2003


خيسم و خسته ٬ تمام روز رو بارون اومد و من تمام روز رو بدون چتر بودم ٬
تازه رسيدم خونه ٬ نشستم پشت ميز براي نوشتن نامه ايي که مدتها هم
از زمان نوشتنش گذشته ٬ چقدر کار افتضاحيه از فارسي به فرانسه ترجمه
کردن در دو کلام: جانکاه و آزار دهنده ! تلويزيون روشنه ٬ يکي از برنامه هاي
خاله زنکي تلويزيون فرانسه ٬ ملت هر چي رو که جرئت نميکنن رو در رو بهم
بگن ميان تو تلويزيون بهم ميگن . اين وسط مردي اومده که ۴۹ سال پيش
عاشق دخترکي شده و بعد هم جنگ و غيره بينشون فاصله انداخته ٬ هر دو
امروز نزديک ۷۰ سال سن دارن ٬ همه چيز تا اينجا به يک داستان رومانتيک
کلاسيک شباهت داره ٬ تا اونجا که دخترک ديروز که دست روزگار جز ويرانه ايي
ازش به جا نگذاشته ٬ ميگه که ترجيح ميده که اين آقارو نبينه ( پرده ايي بين
اين دو نفر هست که فقط در صورتيکه کسي که دعوت شده رضايت بده کنار
ميره و دو طرف ميتونن همديگرو ببينن ) آقا هم با لب و لوچه ي آوويزون ميره
خونش بشينه فکر کنه که چرا ۵۰ سال از عمرش رو به آدمي فکر کرده که
امروز حتي اسم شاهزاده ي جوانيهاش رو يادش نمياد ٬ منم ميرم که به خيلي
چيزها فکر کنم ٬ به گذشت زمان ٬ به ۵۰ سال ديگه ٬ به سبک شدن آدمها
و به صرف افعال فرانسه .....

نوشته شده در ساعت 12:27 AM