●
مدتي که نمينويسي قلمت خشک ميشود و ذهنت نازا ٬ تلاش براي زايش
اين «سمج جنين نارس » اغلب حاصلي ندارد جز دلزدگي ٬ اما گاه حس
ميکني بايد نوشت ٬ ميداني و ايمان داري که کاري نميکني کارستان و
پراکنده گوييت نه شاهکاري که گاه به هذيانهاي کودکي متوهم بيشتر
ميماند ٬ اما باز به خود ميگويي که بايد نوشت ٬ گاه بي اما و چرا و چگونه ....
کيست که ديگر بار در حال تولد است
در خوکداني آلوده ئي
که ميخواهد چنگ فرو برد
در صبح روشن و
بر آن است که ويران کند
ماه هاي شب دغلکار را ؟
- منم !
* امروز يکبار ديگه کتاب شعري رو که روزي به امانت به من سپردي و
بد قوليهاي من در پس دادنش ناچارت کرد که تقديمش کني (!) رو ورق
ميزدم - در عصري يکشنبه و از معدود عصرهاي يکشنبه ايي که حالم
واقعا خوب بود - و براي اولين بار کتابت را از صفحه ي اول باز کردم و براي
اولين بار ديدم تک بيتي که بر ابتداي کتاب با خط خوشت نوشته بودي :
به حرص ار شربتي خوردم مگير از من که بد کردم
بيابان بود و تابستان و آب سرد و استشقاء
نميدونم سنايي اين شعر رو براي کي گفته و چرا ٬ اما مفهوم تکرار لحظه ايي
ناب به فاصله ي قرنها رو خوب درک کردم .....
نوشته شده در ساعت 9:45 PM