●
مارسل پانيول عقيده داشت که تنها کار زن بچه زاييدن است . از نظر او
فايده ي زن تقريبا به همينجا ختم ميشد . تصميمش را گرفته بود که بچه دار
بشود . آنهم بچه ايي با موهاي قشنگ. بنابراين دنبال مادري موطلايي ميگشت
تا به او پيشنهاد ازدواج بدهد . دوستش «لئون ولترا » ٬ صاحب کازينو دو پاري ٬
مدرنترين تالار موسيقي بعد از جنگ ٬ که در ضمن صاحب تاتر دو پاري هم بود به
او توصيه کرد که يکي از دختران رقاصه ي انگليسي او را انتخاب کند.هر شب پانيول
و ولترا به کازينو دو پاري که دختر ها در آنجا ميرقصيدند سري ميزدند و راجع به
امتيازات کانديداهاي از همه جا بيخبر با هم بحث ميکردند . يکبار يکي را
مي پسنديدند و يکبار ديگر ٬ يکي ديگر را .ولي بالاخره تصميم شان را گرفتند و
پانيول به نفر برنده مراجعه کرد .دخترک هم خوشحال از اينکه به مادام پانيول
تبديل ميشود ٬ درجا پيشنهاد را پذيرفت . چند باري او را ديدم .دختر جذابي بود ولي
توقعش از زندگي بيشتر از اين بود که بخواهد فقط بچه بزايد .در اعتراضي نا خودآگاهانه
بچه ايي که براي شوهرش زاييد ٬ مو سياه از آب در آمد .
زندگي و فيلمهاي من ٬ ژان رنوار
نوشته شده در ساعت 1:34 PM