●
پاريس اين روزها تب کرده است ٬ به آفتاب دم صبح هم اطميناني نيست که لحظه ايي بعد باران است و بادي وحشي که درختان را مي
لرزاند و چترهاي عابران را ميشکند ٬ شهر رفته رفته خلوت و خلوت تر ميشود ٬ کوچه ها و متروها ٬ پر ميشوند از توريستهاي نقشه به دست و مسافران رنگارنگ از آنگلوفونها گرفته تا چشم باداميهاي ژاپني و چيني که هر از چند گاهي جلويت را ميگيرند تا به زبان بي زباني و گاهي با ادا و اشاره حاليشان کني که چطور ميشود به ايفل رسيد يا راه شانزه ليزه کدامست ٬ به هرگوشه که بروي دوربينهايي است که مشغول ثبت لحظه و خاطره اند ٬ لبخند٬ ژست و فلشهايي که روشن و خاموش ميشوند ٬ پاريس از جمله شهر هايي است که در تمام مدت سال توريست دارد ٬مسافراني که معمولا نميتوانند با يک بار ديدن از او دل بکنند و «دوباره به به اينجا برميگردم » را معمولا ميشود از آنها شنيد ....
پاريس اما براي من يک روسپي زيباست ٬ گذشته از طغيانهاي جواني ٬ اما همچنان طناز و مغرور ٬ گاه گرم با عطري هوس انگيز و گاه کثيف و سرد و عبوس ٬ همانقدر که ميدهد ميگيرد ٬ اگر داشته باشي مهربان و نوازنده است و اگر نه به گوشه ي تختش مينشيند ٬ سيگاري روشن ميکند٬جرعه ايي ودکا با بطري سر ميکشد و در حالي که از تلخي چهره اش در هم رفته است ٬ آرام به سمت راه خروج اشاره ميکند ...
او به سان تمام روسپيان با رهگذران يک شبه مهربانتر است تا مشتريان هر روزه ...
نوشته شده در ساعت 12:19 PM