-->


yekiazparis

:: Email ::


:: Musique ::




Ne me quitte pas


Ne me quitte pas-Jaques Brel

:: Archive ::


:: Remerciements ::

Blogger

dimanche, juillet 18, 2004



 

پاريس اين روزها تب کرده است ٬ به آفتاب دم صبح هم اطميناني نيست که لحظه ايي بعد باران است و بادي وحشي که درختان را مي
لرزاند و چترهاي عابران را ميشکند ٬ شهر رفته رفته خلوت و خلوت تر ميشود ٬ کوچه ها و متروها ٬ پر ميشوند از توريستهاي نقشه به دست و مسافران رنگارنگ از آنگلوفونها گرفته تا چشم باداميهاي ژاپني و چيني که هر از چند گاهي جلويت را ميگيرند تا به زبان بي زباني و گاهي با ادا و اشاره حاليشان کني که چطور ميشود به ايفل رسيد يا  راه شانزه ليزه کدامست ٬ به هرگوشه که بروي دوربينهايي است که مشغول ثبت لحظه و خاطره اند ٬ لبخند٬ ژست و فلشهايي که روشن و خاموش ميشوند ٬ پاريس از جمله شهر هايي است که در تمام مدت سال توريست دارد ٬مسافراني که معمولا نميتوانند با يک بار ديدن از او دل بکنند و  «‌دوباره به به اينجا برميگردم »  را معمولا ميشود از آنها شنيد ....
پاريس اما براي من يک روسپي  زيباست ٬ گذشته از طغيانهاي جواني ٬ اما همچنان طناز  و مغرور ٬ گاه گرم  با  عطري هوس انگيز و گاه  کثيف و سرد و عبوس ٬ همانقدر که ميدهد ميگيرد ٬ اگر داشته باشي مهربان و نوازنده است و  اگر نه به گوشه ي تختش مينشيند ٬ سيگاري روشن ميکند٬جرعه ايي ودکا با بطري سر ميکشد و در حالي که از تلخي چهره اش در هم رفته است ٬ آرام به سمت راه خروج اشاره ميکند ...
او به سان تمام روسپيان  با رهگذران يک شبه مهربانتر است تا مشتريان هر روزه ...



نوشته شده در ساعت 12:19 PM