●
روزي با کسي گفتم وطن براي من يک تکه خاک پر خاطره نيست نه دلم براي کوچه هاي باريک دربند تنگ ميشود نه فلان کوه خاکي و بهمان درياي آبي ٬ نه نوستالژي بوي کاهگل باران خورده دارم و نه عطش آفتاب داغ روزهاي کودکي .....وطن براي من جايي است که مادر در آن بغض ميکند ٬ جايي که پدر در آن پير ميشود و جايي که خواهر در آن ميبالد .وطن جايي است که تو در آن عشوه آغاز کردي ....
وطن اما امروز براي من جايي بود که ويرانه تر شدنش را نخواستم ٬ با نامي که از سر اجبار نوشتم و سبابه ايي که به اکراه جوهري شد. با منطقي ساده : هنوز هم جوهر را به خون ترجيح ميدهم .
از عنوان خائن به مملکت و بره و گوسفند بدم نميايد و ايمان دارم که در خيانت لذتي هست که در انجماد نيست .
نوشته شده در ساعت 4:37 PM